احساس عجیبی است. وجودم گُر می گیرد و سلول هایم برای فریاد زدن التماس می کنند. حرارت درونم آنقدر بالا می رود که لباس های چند لایه ام -از صدقه سری سرمایی بودن. و مهم نیست تابستان است یا زمستان- روی تنم سنگینی می کنند. دست هایم مانند سرب سنگین می شوند و زبانم تکان نمی خورد. مسیر هزاران برابر طولانی تر به نظر می رسد و دیدَم آنقدر تار است که می ترسم قدمی بردارم. احساس عجیبی است. راستش را بخواهید، فراموشم شده بود که چقدر آزاردهنده است. کجای این عدالت است که از سخت ترین اتفاقات زندگی ات (و خجالت آور ترینشان) دوباره عبور کنی؟ آن هم وقتی چندین سال پیش با سر افرازی توانستی شکستش دهی؟

این قسمت: مرتیکه ی کوتوله و آشنایی

عجیب است که عنوان نمی آید توی ذهنم

بعضی از بهترین دوستانم سیرکی اند.

آنقدر ,عجیبی ,هایم ,سخت ,عدالت ,کجای ,احساس عجیبی ,می کنند ,است که ,عجیبی است ,بود که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وکیل پایه یک دادگستری اولین و بزرگ ترین سایت اخبار و اطلاعات موبایل و اپراتورهای ایران ایده برتر پارسیان آموزش تکنیکهای نقاشی کودکان مرگ بر آمریکا و دوستداران رابطه با آمریکا مجله تکنو راه - دانستنی های فناوری و تکنولوژی انواع درب فلزی عالم و آدم مارکوپولو کوچولو مطالب خواندنی